اشعار فروغ فرخزاد
شب چو ماه آسمان پر راز
گرد خود آهسته می پیچد حریر راز
اشعار فروغ فرخزاد
او چو مرغی خسته از پرواز
می نشیند بر درخت خشک پندارم
اشعار فروغ فرخزاد
شاخه ها از شوق می لرزند
در رگ خاموششان آهسته می جوشد
اشعار فروغ فرخزاد
خون یادی دور
زندگی سر می شکد چون لاله ای وحشی
اشعار فروغ فرخزاد
از شکاف گور
از زمین دست نسیمی سرد
اشعار فروغ فرخزاد
برگ های خشک را با خشم می روبد
آه … بر دیوار سخت سینه ام گوئی
اشعار فروغ فرخزاد
ناشناسی مشت می کوبد
«باز کن در … اوست
باز کن در … اوست»
اشعار فروغ فرخزاد
من به خود آهسته می گویم:
باز هم رؤیا
اشعار فروغ فرخزاد
آنهم اینسان تیره و درهم
باید از داروی تلخ خواب
اشعار فروغ فرخزاد
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
می فشارم پلک های خسته را بر هم
اشعار فروغ فرخزاد
لیک بر دیوار سخت سینه ام با خشم
ناشناسی مشت می کوبد
اشعار فروغ فرخزاد
«باز کن در … اوست
باز کن در … اوست»
اشعار فروغ فرخزاد